شب از دریچه چشمانم رویش گلها را میبینم و راز نگاهم را با تیغ های سوزان
خورشید به زمهریر قلبت می فرستم و رود زلال مهرورزی را به پای نازکین
نهال امیدت جاری میکنم . تا جان شیفته ام سایه افکند بر
سالهایی که بی تو گذشت
ادامه...
چشم سبزش به سوی خورشیدست پیش از آنش به خواب می دیدست دم آهی که در دلش خفته است یال خورشید را برآشفته است دل خورشید نیز مایل اوست زانکه این دانه پاره دل اوست
باغ آرزوها
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 ساعت 09:10 ب.ظ