باغ رویاهای من

پروازی به وسعت رویاهای شیرین یک عاشق

باغ رویاهای من

پروازی به وسعت رویاهای شیرین یک عاشق

 

میگذرم از میان رهگذران٬مات٬بهت

می نگرم در نگاه رهگذران٬ کور 

اینهمه اندوه در وجودم و من لال

اینهمه غوغاست در کنارم و من دور!

دیگر٬در قلب من ٬نه عشق ٬نه احساس

دیگردر جان من٬نه شور ٬نه فریاد

دشتم ٬اما در او نه ناله مجنون!

کوهم٬اما در او نه تیشه فرهاد!

هیچ نه انگیزه ای ٬که هیچم٬پوچم!

هیچ نه اندیشه ای ٬که سنگم٬چوبم!

همسفر قصه های تلخ غریبم.

رهگذر کوچه های تنگ غروبم.

آنهمه خورشیدها که در من می سوخت٬

چشمه اندوه شد ز چشم ترم ریخت!

کاخ امیدی که برده بودم تا ماه٬

آه٬که اوار غم شد و به سرم ریخت!