دوست دارم کودکی باشم
گستاخ و بازیگوش
پر ز شوق کودکی ، سینه ام در جوش
سوتکی داشته باشم در دست
سوتکی که تنها شوق من است
و تنها گرمایی که سینه ام را به جوش آورده
سوتکی از جنس انسان
از گلوی او
از جنس فغان
از جنس کسانی که فریاد سردادند
و با صدای خویش
از زیباییها خبر دادند
و من ، این کودک گستاخ
یکریز و پی در پی
دم خویش را بر این سوتک سخت بفشارم
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازم
سلام..شعر خیلی قشنگی بود..
خوشحال میشم پیش منم بیای..
دوست تو.. :)