-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 23:20
اشک هایم را روی نامه ای عاشقانه با قطره چکان جعل می کردم! خاطرم آمد: شاید دلتنگ خنده هایم باشی. ببخش اگر این روزها... عشق با گریستن اثبات می شود!!! آنگاه که نمادی از امید در فنجان قهوه ات نمی بینی و آن گاه که در طالع این ماهت نیز خبری از معجزه نیست. بدان که خداوند همه چیز را به دست خودت سپرده تا بهترین ها را به ارمغان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 23:19
سرمایه عمر آدمی یک نفس است و آن یک نفس از برای یک هم نفس است. گر نفسی با نفسی هم نفس است آن یک نفس برای یک عمر بس است
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 23:16
نجوم نخوندم،ولی می دونم تو هفت آسمون یه ستاره ندارم...فیزیک نخوندم،ولی می دونم « هر عملی را عکس العملی است...» غیر از عشق من به تو و می دونم که واحد اندازه گیری عشق , ژول و کالری و وات و ... نیست ... زیست شناسی نخوندم،ولی می دونم قلب همون دله که می تونه برای یه نفر تنگ بشه یا تندتر بزنه... شیمی نخوندم،ولی می دونم اگه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 19:18
دیده ای آیا قطره اشکی را که ماهی کوچک گوشه تنگ بلور ریخته؟ او به درد آمده از دیدن نور تیره شاید این قطره اشک شاید؟ نه حتماْ! قطره های اشک روزی دریا خواهند کرد تنگ بلوری را تا غرق کند صیادان را........
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 19:13
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 19:08
می دونستی گاهی اشک از از لبخند با ارزشتره ، چون لبخند را به هر کسی میتونی هدیه کنی ، اما اشک را فقط واسه کسی میریزی که نمی خوای از دستش بدی.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 18:57
خدایا تو بهتر از هرکس میدانی که بجز تو هیچ کس ندارم نه امروزی و نه فردایی. خدایا این روزها فقط یاد و ذکر تو هست که به قلبم آرامش میدهد. خدایا من بنده گنهکار تو هستم اما این روزها فقط ذکر یافاطمه زهرا (ص) تو هست که نمیگذارد خطا بروم. خدایا همیشه دعا کردم که انسان باشم و نه حیوان . خدایا تو را به بزرگی و عظمتت قسم دیگر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 تیرماه سال 1386 11:23
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 تیرماه سال 1386 11:19
بارها گفتم فراموشت کنم ترک چشمان غزل پوشت کن گرچه با آواز من بیگانه ای نغمه ها آویزه ی گوشت کنم بیم آن دارم که مضراب غمی باشم و یک لحظه مخدوشت کنم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 خردادماه سال 1386 19:09
خوش به حال آدمها!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 خردادماه سال 1386 17:38
مرگ: تا که بودیم نبودیم کسی کشت مارا غم بی هم نفسی تا که رفتیم همه یار شدن خفته ایم همه بیدار شدن در حیرتم از مرام این مردم پست این طایفه زنده کش مرده پ رست تا که هست به ذلت بکشندش به جفا تا که رفت به عزت ببرندش سرو دست
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 خردادماه سال 1386 19:18
جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود یعنی فراموشی قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند قلب شروع کرد به طرفداری از عشق اهای چشم مگر تو نبودی که هر روز ارزوی دیدن اونو داشتی ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صداش بودی یا تو ای لب مگر تو نبودی که در آتش...
-
تقدیم به.........خودم!!!!!!
چهارشنبه 16 خردادماه سال 1386 18:56
تو در حضور خورشید نیمروز آزاد هستی ، تو در حضور ستارگان شب آزاد هستی . و تو آزاد هستی حتی هنگامی که دیگر نه خورشیدی وجود دارد و نه ماه و ستاره ای . تو آزاد هستی ، حتی هنگامی که چشمان خویش را بر روی هر آنچه هست ببندی . اما تو بنده کسی هستی که دوستش می داری ، زیرا دوستش می داری . و بنده کسی هستی که دوستت می دارد ، زیرا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 22:12
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 22:09
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 22:07
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 فروردینماه سال 1386 17:00
عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار! سال نوتون مبارک!!!!!می دونم الان یکمی دیرشده یعنی یه کم بیشتر ازیکمی!!! دیگه آخر تعطیلات نوروزه!پارسال و اتفاقاتش برام یه دنیا خاطره داشت.خاطره های با هم بودنا ، با هم خندیدنا ،با هم همراه شدنا و...خیلی چیزای دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 فروردینماه سال 1386 16:43
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1385 19:04
سلام .آقا خدا!!!چطوری؟خوبی؟کجا هستی؟کم پیدا شدا؟یادی از ما نمیکنی؟هستی؟ببینم اصلا من رو میشناسی؟من همونی هستم که همیشه اول صبح ها رو پل هوایی سر خیابان صدات میزنم به امید اینکه شاید صدام برسه!!!هنوز به جا نیاوردی همونی هست که این روزها بیشتر از قبل بدبیاری میاره و بدشانسی ولی همش میگه خدایا شکرت.عجب روزگاری شده؟؟؟بابا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1385 18:22
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1385 18:20
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1385 12:32
با تو بوده ام همیشه و همه جا با تو نفس کشیده ام با چشمان تو دیده ام مرا از تو گریزی نیست چنان که روح را از جسم و زمین را از آسمان و درخت را از آفتاب تو دلیل حیات من بوده و هستی و من چنان با این دلیل زیسته ام که باور کرده ام علت بودن من تو هستی پاسخ من به آغاز و پایان زندگی این است همیشه با تو ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1385 12:19
سالها پیش کناره یک جاده دور افتاده در یک مزرعه زیبا و سبز خرم یک مترسکی بود که سالها پیش پیرمرد مهربانی که صاحب اون مزرعه سبز بود گذاشته بود که کلاغ ها از اون بترسند و به محصولات اون ضرر نزنند پیرمرد از جان و دل اون مترسک رو ساخت اما غافل از این بود که روح مهربانش در این مترسک رسوخ کرده و اون رو تبدیل به یک موجود...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 22:37
ای کاش روی قلب آدمها دماسنجی بود که میزان دوست داشتن اونها رو نشان می داد!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 22:15
هرگاه دفتر محبت را ورق زدی و هرگاه زیر پایت خش خش برگها را احساس کردی هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو: یادت بخیر
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 22:14
I’ll Cry for You I lived my life as I saw fit, some may think I was wrong, but I know that God loves me, I heard it in a song. These times are too short, and full of worry and pain, just remember the coming light, and accept those days of rain. Don’t cry for me, my work here is through. Go and live your life, and let...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 17:01
سهراب :گفتی چشمها را باید شست! شستم ولی........گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی....... گفتی زیر باران باید رفت ! رفتم ولی او نه چشمهای خیس وشسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: دیوانه ی باران ندیده
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 16:59
امشب به قصه ی دل من گوش میکنی فردا چو قصه مرا فراموش میکنی **** می رسد روزی که بی من روزهارا سر کنی می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی می رسد روزی که تنها درکنارعکس من شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی می رسد روزی .........********* تو مفهوم نقاشی های نگاهم را نفهمیدی چرا که عاشق نبودی موسیقی نبضم را نشنیده رد کردی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1385 23:40
می دونی چرا وقتی می خوای یکیو ببوسی چشماتو می بندی ؟ می دونی چرا وقتی که گریه می کنی یا وقتی می خوای بخندی یا وقت می خوای بری تو رویا چشماتو می بندی ؟ چون قشنگترین چیزای دنیا دیدنی نیستند
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1385 23:25
به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست اشکهای تو را پاک می کند و دستهایت را صمیمانه می فشارد تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن و اگر باور داشته باشی می بینی ستاره ها هم با تو حرف میزنند باور کن که با او هرگز...